غزلی از سعدی

ساخت وبلاگ
صحنه‌ای از فیلم تایتانیک در حالی که کشتی در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه‌ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه‌ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند.آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می‌کردند و دقت می‌کردند که کیفیت کارشان تحت تأثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ در حالِ غرق‌شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این‌سو و آن‌سو هستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شودمثالی دیگر می‌تواند از کتاب قلعه حیوانات باشد.طبق ماجرای این کتاب، حیوانات دست به دستِ هم می‌شوند و ارباب و خانواده‌اش را از مزرعه بیرون می‌کنند و خود مدیریت مزرعه را به دست می‌گیرند. اولین کار آن‌ها تنظیم عهد نامه‌ایست که طبق آن همه‌ی حیوانات باهم برابرند و هیچ‌کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند.اما چیزی نمی‌گذرد، خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام‌آرام عهدنامه را تغییر داده و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه‌ای وضع می‌کند.در این میان، اسبی در مزرعه زندگی می‌کند به نام باکستر که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه‌ی حیوانات است. حیوانات از او می‌خواهند کمکشان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما باکستر، سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه‌ای ندارد.شُعار او این است: من کار می‌کنم و احساس می‌کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار چیز دیگری نداشته باشد.گرچه باکستر می‌توانست از اتفاق وحشتناکی که درقلعه ی حیوانات رخ می‌دهد جلوگیری کند، چنان با وجدان و شرافتمندانه سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از تغییرات باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت.در جریان غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:59

دستمال کاغذی به اشک گفت:قطره قطره‌ات طلاستیک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شویچرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شویپس برو و بی‌خیال باشعاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باشدستمال کاغذی، دلش شکستگوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشستگریه کرد و گریه کرد و گریه کرددر تن سفید و نازکش دوید خون دردآخرش، دستمال کاغذی مچاله شدمثل تکه‌ای زباله شداو ولی شبیه دیگران نشدچرک و زشت مثل این و آن نشدرفت اگرچه توی سطل آشغالپاک بود و عاشق و زلالاو با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشتچون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت. + نوشته شده در ۱۴۰۳/۰۲/۰۶ ساعت ۳:۲۷ ب.ظ توسط محسن حیدری  |  غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:59

تو این اوضاع و احوال قمر در عقرب که هر روزمون بدتر از دیروزه همه میگن باید کاری کنیم کارستان.کاری بزرگ مثل انقلاب یا اصلاحی اساسی یا مهاجرت به آنطرف کره زمین ولی در نهایت کاری که بیشتر مامیکنیم هیچ کاری نکردنه.با احترام به همه آنهایی که برای نجات ما درفکر کاری هستن کارستان، آیا واقعا ما اکثریت هیچ‌کار نکن به کل در گمراهی هستیم؟مولانا میگه کوشش بیهوده به از خفتگی‌. ولی چرا طبیعت خفتگی را بیشتر از کوشش بیهوده می‌پسنده و تو دوران سختی و بیچارگی نه‌تنها کارستان نمی کنه بلکه اغلب کاری که میکنه هیچ کاری نکردنه. درست مثل ما؟ادوارد ویلسون زیست‌شناسی که میشه اون را بنیانگذار طبیعت گرایی بدونیم، معتقده که همه رفتارهای موجودات زنده از یک حلزون گرفته تا ما آدمهای هوشمند، همه از یک چشمه آب میخوریم. چشمه ای با تجربه ی چند میلیارد سال موفقیت در بقا و زیستن و کدهای رفتاری طبیعت بیش از آنکه تو مغزهای طبیعت باشه، تو ژنهای این طبیعت چند میلیارد ساله هست.ما آدمهای تافته ی جدابافته، حاضر نیستیم از جانورانی که مغزشان یک هزارم ماست چیزی یاد بگیریم درحالی که اگه ماآدمها تنها دوصدهزارسال تجربه زیستن و زنده موندن در روی زمین را داریم، ‌مثلا حلزونها نیم میلیون سال بیش از ما تجربه زیستن دارن. پس شاید بتونیم از رفتار حلزونها هم چیزهایی بیاموزیم.لابد میپرسین حالا از بین این همه جانور چرا حلزون؟من ازسالهاپیش وقتی فهمیدم معمای حافظه با تحقیق روی نورونهای حلزون حل شده عاشق این موجودات لزج شدم. اون سال ها یک کتاب با عنوان صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی را خوندم.کتاب، داستان واقعی همدم شدن یک خانم بیمار با یک حلزون هستش.فصلی از کتاب با بخشی از قصه هانس کریستین آندرسون از زبان یک حلزون آغاز میشه:خود را از جهان غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 18:19

‍ اریک بارکر(Barker) یه کتاب شدیدا جذاب و علمی داره به اسم "این راهش نیست" که در اون فکت‌های تلخ براومده از معتبرترین پژوهش‌ها رو به صریح‌ترین شکل ممکن به تصویر میکشه.تو بخشی از کتاب، بارکر میپرسه؛ آیا واقعا آدمای شارلاتان، افراد موفقی هستند؟!، اگه آره چرا و پاسخ میده…متاسفانه باید گفت بله. به طرز عجیبی دنیا، دنیای بیرحماست و شواهد قوی علمی نشون میده؛ آدمایی که ابایی از ضایع کردن حق دیگری ندارن و با قصد و برنامه، تنها در پی منافع شخصی خودشون هستن، معمولا زودتر و سرراست‌تر به هدف‌هایی که تو سرشون دارن می‌رسن…طبق مطالعه جفری پفر شارلاتان‌ها خوب بلدن روی آدما تاثیر بذارن و از راه چاپلوسی،کارشون حسابی جلو میره.طبق مطالعه ترزا آمابیل در مقاله‌ی"بی‌نظیر اما بی‌رحم" مردم اونها رو قدرتمند تصور میکنن و در نهایت اونا خوب بلدن اون بخش از کارشون که درسته رو بولد کنن و باقی جاها رو بپوشونن…به ما یاد دادن که مثل آخر فیلم‌های دیزنی‌لند همیشه خوبی بر بدی پیروز میشه: ولی متاسفانه موارد زیادی هست که پژوهش‌گران بررسی کردن و دیدن اصلا این مدلی نیست. یکی از تحقیقات که صراحتا در عنوان اون نوشته شده که "بدی از خوبی قدرت‌مند‌تره" نشون میده‌:چیزای بد تاثیرگذارتر و موندگارتر از چیزای خوبه: احساسات بد، والدین بد، بازخوردهای بد نسبت به اون‌هایی که خوبن اثرات بیشتر و موندگارتری دارن و اطلاعات بد هم خیلی بیشتر و کامل‌تر از اطلاعات خوب بین آدما رد و بدل میشه…من چیز دیگه‌ای نمیتونم بگم جز اینکه نتایج یه مطالعه غیررسمی نشون داده که احتمال دزدیده شدن کتاب‌هایی که در زمینه مسائل اخلاقی هستن 25 درصد بیشتر از سایر کتاب‌های موجود تو کتاب‌فروشی‌هاست…تو بخش دوم بارکر می‌پرسه: خوب چرا آدمای شارلاتان افراد موفقی هس غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 11:26

همه شب چشم شدم اشک شدم ریزش یک کوه شدم ،ناله ی جانسوز شدمدرطلب عشق تو بیمار شدمخاک نشین رخ زیبای تو دلدار شدمبه گدایی به در خانه ی تو بیدل و تبدار شدم دربدر کوچه و بازار شدم تاک شدم برسر هر دار شدمدر هوس روی تو بد نام شدمصحبت هر برزن و هر بام شدمجغد شبانگاه شدم ذرّه شدم ،آب شدم ،خاک شدم شُهره ی آفاق شدم مُرده و برباد شـدموای که من .........خاک شـــــــدم!! + نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۲/۰۴ ساعت ۱۲:۲۸ ق.ظ توسط محسن حیدری  |  غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 11:26

چند روز دیگه چهارشنبه سوری هستش‌.به قول شاعر:تق تق تق فش فشه فاصلمون کم بشههیزم و نفت و آتیش دوستت دارم خدایشسیب زمینی به سیخه عکس گلت به میخهغماتو بیار فوتش کن کینه داری شوتش کن.... می‌خوام یه خاطره از دوران بچگی تو چهارشنبه سوری بگم. از بچگی، با دوستام جمع می‌شدیم و قبل از چهارشنبه سوری نارنجک درست میکردیم. اون موقع هم مثل الان نبود که فقط دوتا سیگارت و کپسولی بزنن. همه تو کار نارنجک بودن. حالا من و دوستام نارنجک را با اکلیل سرنج درست میکردیم و بعضیا که خفن تر بودن، با اکلیل نقره.چند هفته قبل از مراسم، اکلیل را جدا و سرنج را جدا می‌خریدم و طبق فرمول قبلی قاطی می کردیم و ....حالا که به گذشته فکر میکنم، می‌بینم چقدر خدا منو دوست داشت که خودمو تو این راه ناقص نکردم. این نارنجک درست کردن هم تا وقتی ادامه دادم که یکی از بچه های همسایه(البته تو تیم ما نبود و تنها کار میکرد)، به خاطر درست کردن نارنجک دو تا چشمش را از دست داد و برای همیشه کور شد. متاسفانه چند سال بعد از کور شدنش خودکشی هم کرد. بگذریم...تقریبا 12 یا 13 ساله بودم که تو مدرسه بازاریابی کردم و از یکی از دوستام سفارش 10تا نارنجک را گرفتم. کلی ذوق و شوق داشتم که به اصطلاح یه بیزینس جدید راه انداختم و کلی میتونم پول دربیارم. چند روز قبل از چهارشنبه سوری که با دوستام نارنجک درست می کردیم، 10تا نارنجک را جدا کردم و داخل یه کیسه مشکی گذاشتم. قرار شد فرداش بعد از مدرسه برسونم به دستش و پول را نقد بگیرم. حالا جا برای نگهداری این نارنجک ها نداشتم. بعد از کلی فکر و مکان یابی ، تو بالا پشت بام خونمون، داخل یه لوله پولیکا که به دیوار وصل شده بود گذاشتم. حالا فردای اون روز بابام که مشغول کاری تو بالا پشت بام بود، اون کیسه مشکی را غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1403 ساعت: 11:26

مسیح می‌گفت اگر کسی به شما سیلی زد آنطرف صورتتان را هم جلو بیاورید.پس چرا عاشقان کاتولیک مسیح در طول تاریخ نه فقط کافران بلکه حتی مومنان ارتودکس همان مسیح را تنها بر سر اختلاف در روش غسل تعمید به سیخ کشیده و سوزانده اند؟این سوال یک جواب مهم دارد و آن اینکه هر باور تغییر ناپذیری ،خشونت آفرین است و البته فرقی هم نمیکند آن باور دینی باشد یا غیر دینی. مسیحیت باشد یا کمونیسم و پیشوایش مسیح باشد یا لنین.میگویند فرمول مشترکی در همه ی ایدئولوژی ها وجود دارد که در نهایت باعث فعال شدن چرخه خشونت میشود.برای اینکه سوءتفاهم نشود و به دردسر نیفتم بگذارید فرض کنیم که پیشوایی به نام هاریسون کتابی به پیروان خود عرضه کرده که ادعا میکند هرکه به آن ایمان بیاورد و عمل کند، هرگز بیمار نخواهدشد و جاودانه خواهد زیست و پیروانش یعنی فرقه ی طبیبان معتقدند هیچ خطایی در این کتاب وجود ندارد.این پیروان گرد هم جمع میشوند و تا می‌توانند کتاب هاریسون را ترویج میکنند و هرکسی را که به مرام آنها بپیوندد یاری میدهند و با او متحد میشوند و با هرکس که در درستی هاریسون شک کند دشمنی میکنند.در ابتدا طرفداران هاریسون کم شمارند ولی کم‌کم به پشتوانه حمایت از هم و البته قوت‌ رهبری پیشوا بیشمار میشوند و برای خود نظام پزشکی و دانشگاه و استاد و شاگرد و مشتری جمع میکنند و روزی میرسد که پیروان هاریسون حاضر خواهند شد برای دفاع از مرامشان با دشمنان هاریسون بجنگند حتی اگر هاریسون فقط‌ درباره طبابت حرف زده باشد و این چرخه خودی و ناخودی،ایمان و کفر و حق و باطلست که سبب میشود همه ایدئولوژیها آرایش جنگی بگیرند جدا از اینکه حرف حسابشان چه باشد.ولی چرا درحالیکه اروپا هنوز کمابیش مومن به همان دینِ دنیای قدیمست حتی متعصب ترین مسیحیان ه غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 13:17

اگر براتون سقوط فرهنگی جوامع فعلی سئوالهاگر از خودتون می پرسید چطور فمینیسم، چپ فرهنگی و ... این چنین در حال نابودی فرهنگ جامعه هاستاگر از خودتون می پرسید اینهمه انحرافات جنسی و اخلاقی چرا داره تبلیغ میشه؟خیلی ساده اگر می پرسید بجای موزیک های خوب و موزیک های دهه شصت تا هشتاد میلادی چرا موجودی مثل تیلور سوییفت باید چنین فروشی داشته باشه؟متن زیر از کتاب سرگرمی تا سر حد مرگ از نیل پُستمن، کتابی که نقادانه درباب اینکه تلویزیون و سایر رسانه ها ی اجتماعی ، چگونه با معتاد کردن مردم به سرگرمی، قدرت استدلال عقلانی را در آنان از بین می بره جواب شما رو میده:جورج اورول: نویسنده کتاب 1984آلدوس هاکسلی: نویسنده کتاب دنیای قشنگ نو.اورول از آدم هایی می ترسید که کتاب ها را ممنوع می کنند.اما هاکسلی از این می ترسید که دلیلی برای ممنوع کردن کتاب وجود نداشته باشد. چون اصلا کسی خودش تمایل به کتاب خواندن نداشته باشه.اورول از کسانی می ترسید که ما را از دسترسی به اطلاعات محروم کنند.اما هاکسلی از این می ترسید که کسانی آنقدر ما را غرق در اطلاعات کنند که ذهن ما مصرف کننده ی غیرفعال اطلاعات شود یا تبدیل به آدم های پوچ خودشیفته شویم.اورول از این می ترسید که حقیقت از ما پنهان شود.هاکسلی هراس داشت که حقیقت در انبوهی از اخبار غیرمرتبط دیگر پنهان شود.اورول می ترسید ملت ها اسیر و دربند شوند.اما هاکسلی از مبتذل شدن و کم مایه شدن فرهنگ ها می ترسید، از اینکه عواطف انسانی خود را از دست بدهیم و کم ارزش ترین محتواهای فرهنگی را مصرف کنیم.هاکسلی در "دنیای قشنگ نو" از ناتوانی طرفداران آزادی مدنی و خردگراهای مخالف دولت های خودکامه از به خود آوردن مردم و مهار اشتهای سیری ناپذیر آن ها برای تمرکز روی چیزهای پوچ نالان بود. غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 15:28

اولاش سخته، فکر میکنی این سختی تا آخر عمر رهات نمیکنه و همین باعث میشه احساس خفگی کنی، اما کم‌کم همه چیز شبیه خواب میشه، ینی وقتی که میخوای درباره‌ش حرف بزنی جوری تعریفش میکنی که انگار توی خوابت بوده، ممکنه گاهی ناخواسته توش دخل و تصرفم بکنی، دوزش‌رو کم و زیاد کنی و اونجوری که بیشتر به دلت میشینه به زبون بیاریش، و یه مدت بعدم حتی دیگه نمیتونی تعریفش کنی، با اینکه هنوز مثل خوابه، ولی خوابی که درست یادت نمیاد چی بود، فقط میدونی بوده، همین،نمیگم همه‌چی قراره از یادت بره یا اینکه چسبیدن به خاطرات کار بیخودیه، فقط میگم حافظه‌ی هیچکس حوصله‌ی این همه گذشته‌رو نداره، خاطرات کم‌رنگ میشن بدون اینکه از ما اجازه بگیرن، پس خیلی غصه نخور، من میشم خوابی که یک روز دیده بودی و درست به یادش نمیاری، و تو بدون اجازه‌ی من شروع میکنی به کم‌رنگ شدن، در نهایت روزی میرسه که هر کدوم از ما وقتی به پشت سرمون نگاه می‌کنیم خروار خروار گذشته می‌بینیم، اونقدر زیاد که تقریبا مطمئن میشیم هیچکس‌رو نمیشه زنده از زیرش بیرون کشید + نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۰/۱۲ ساعت ۷:۳۳ ب.ظ توسط محسن حیدری  |  غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 18:15

شعر هایم رادر کیسه بر‌کول داشتمتندبادی به‌قصدِ تاراجبر سنگلاخِ پیاده‌راه، پهن‌ام کرددل‌نوشته‌های بی‌پیکربه جبرانِ بی‌خوابی‌هایمجنازه‌ام را بر دوش کشیدنداشک ِ ناشی از خیزش ِخاشاکعابران را، در هییت ِ باریدنبازیگران ِخودجوشی ساخت از نمایش ِطبیعی، در پیشگاهِ هجومبرخی بی‌خیالعده‌ای هاج و واجعابرانِ بی‌چتر همدل‌واپس ِ توفان، دامنه می‌جّستندفرصت‌یابانِ پشت ِصحنهبا پلک‌های رازناککارگردانِ اندوهی شدندکه تندباد را، موظفی بی‌تقصیرو مرا افتاده‌ای بی‌احتیاطدر نماد ِسقوط، تصویر کرددر متنِ شهرِ بارانی‌امبجز چکه‌پاشیتراوشی، بایگانی نشد... + نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۰/۱۲ ساعت ۷:۴۷ ب.ظ توسط محسن حیدری  |  غزلی از سعدی...ادامه مطلب
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 18:15